پارت شانزده

زمان ارسال : ۳۲۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

طوبا
با تقه‌های در بیدار شدم. یادم نمی آمد که کجا هستم. سرم گیج می‌رفت. دهانم تلخ بود. بدنم ضعف داشت. عزت الله خان جنگی پا شد و در را باز کرد حرکتش هوشیارم کرد.
خاله خانم بود. سینی صبحانه آورده بود. گفت: بیا عروس برایت کاچی پختم. پس همین بود که توی دهات صبح عروسی، کاچی می دادند. می خواستند عروس و داماد قوت بگیرند.
خجالت کشیدم. عزت الله خان با زیرپوش پیژامه نشسته بود توی رختخواب و ع

269
47,391 تعداد بازدید
293 تعداد نظر
59 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سحر

    ۳۳ ساله 20

    ممنون از شما نویسنده خوب و توانا آینده خوبی داری من ۱۸ساله رمان میخونم واقعا قلم قوی داری زود به نویسنده های بزرگ میرسی موفق باشی

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    لطفتون همیشگی. ❤

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    لطفتون همیشگی. ❤

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    لطفتون همیشگی. ❤

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    لطفتون همیشگی. ❤

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    لطفتون همیشگی. ❤

    ۱۱ ماه پیش
  • سیتا

    20

    درد سر طوبا از همین الان دو برابر شد

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    😂😂😂

    ۱۱ ماه پیش
  • ایلما

    00

    طوبا گیر چه دیو دوسری افتاده خدا ب دادش برسه

    ۱۱ ماه پیش
  • آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان

    😄😄😄

    ۱۱ ماه پیش
  • اسرا

    20

    بازهم بیچاره طوبا

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید